داشتم کتاب"بر آشفتن گیسوی تاک" از «موسوی گرمارودی» را می خواندم که رسیدم صفحه41 آنجایی که می گوید:منی که غرقه ی دریای عشق بیرنگم...
دیگر ادامه اش را نخواندم بس که دلم برای خودم سوخت.حسرت خوردم که چه آزاد می تواند از هر واژه استفاده کند بی آنکه انگی بهش بزنند.
حالا ما یک وقت هایی شکری خورده دل در بیرنگ خاتونی بسته بودیم؛حالا که به هر وضع و هر حالت دل بریدیم هرکجا واژه شریف را می بینند فکر می کنند قصد ما مادمازل بوده!
خواهشا مرا محدود نکنید...بگذارید شعرم بسان آب روان برود هر کجا که می خواهد....
ادامه مطلب ... رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|